˙·٠•●♥سرزمین رازها♥●•٠·˙

اطلاعاتی در مورد منطقه ی زیبا و رویایی اشکور رحیم آباد


کشتی گیله مردی

کشتی گیله مردی از ورزش‌های باستانی گیلان است که رد پایش از قرن چهارم

هجری در تاریخ کشورمان برجای مانده است.

نحوه برگزاری کشتی گیله مردی این‌گونه بوده که یکی دو روز پیش از برگزاری مسابقه

با ساز و نقاره به دوستداران این ورزش بومی اطلاع می دادند تا پهلوانان و کسانیکه مایل

بودند در این مسابقه شرکت کنند و جایزه مسابقه را تعیین می کردند که شامل حیوانات

اهلی بخصوص گاو نر(ورزا) بود.

نحوه به میدان آمدن کشتی گیران:

کشتی گیران غالباً بصورت گروهی وارد میدان می شوند و لاسپاره می پوشیدند که

نشانه آمادگی شان برای گرفتن کشتی و نوعی حریف طلبیدن بود و معمولاً هر گروهی

یک بزرگتر یا میداندار دارد؛که آماده برگزاری آیین نیایش می‌شوند.

در ابتدا فرد میدان‌دار رو به جنوب (قبله) می پرد تا آمادگی جسمانی خودرا نشان دهد و سعی می‌کند پاها را به دستها نزدیک کند.

سپس به ترتیب همه گروه اینکار را انجام می‌دهند و دوباره نظم گرفته و رو به شرق

می‌پرند(مرقد امام رضا(ع)) و ادای احترام می‌کنند.

در مرحله آخر نیایش میدان‌دار با کسب اجازه از مسئول برگزاری مسابقات، رخصت

طلبیده و با گروهش به یک قسمت از اطراف میدان کشتی رفته و می‌نشیند.

هر کشتی‌گیری هماورد خود را با زدن دو کف دست در جلوی کشتی‌گیر دیگر به مبارزه

دعوت می‌کند.

فنون کشتی گیله مردی:

سیبیل توکی، پسا لنگ، تک موشت، سر جیگیر، سرفوشان، دس به لنگ، دس به چکره،

ران پوشی.

(برنده به کسی گفته می شود که به غیر از کف پاها کلیه اعضای بدنش نباید با زمین

ارتباط برقرار کند.)

 
آدمیت ...

از همان روزی كه یوسف را برادرها به چاه انداختند

                  از همان روزی كه با شلاق و خون دیوار چین را ساختند

                                                                                         آدمیت مرده بود ...!

 

 
عاشقترین مرد دنیا ...

عــــاشـــق تریـــــن مــــــــرد دنیا، " آدم " بـــود

                                    که بهشت را به لبـــــخنــــــد حـــــوا فروخــت ... !!!

 
نامه عارفانه مادری به دخترش

فرزند عزیزم:
آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی،

اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم ویا نتوانستم لباسهایم را بپوشم،
اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است،
صبور باش و درکم کن.
یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت عوض کنم.
برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم… .
وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن.
وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم،با تمسخر به من ننگر.
وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند، فرصت بده و عصبانی نشو.
وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند، دستانت را به من بده… همانگونه که تو اولین قدمهایت را کنار من برمیداشتی…
زمانی که میگویم دیگر نمیخواهم زنده بمانم و میخواهم بمیرم، عصبانی نشو… روزی خود میفهمی.
از اینکه در کنارت و مزاحم تو هستم، خسته و عصبانی نشو.
یاریم کن همانگونه که من یاریت کردم.
کمک کن تا با نیرو و شکیبایی تو این راه را به پایان برسانم.
فرزند دلبندم، دوستت دارم.

 
چنگیز خان مغول و شاهین پرنده

چنگیز خان مغول و شاهین پرنده

یک روز صبح، چنگیزخان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند. همراهانش تیرو کمانشان را برداشتند و چنگیزخان شاهین محبوبش را روی ساعدش نشاند. شاهین از هر پیکانی دقیق تر و بهتر بود، چرا که می توانست در آسمان بالا برود و آنچه را ببیند که انسان نمی دید.

آن روز با وجود تمام شور و هیجان گروه، شکاری نکردند. چنگیزخان مایوس به اردو برگشت، اما برای آنکه ناکامی‌اش باعث تضعیف روحیه‌ی همراهانش نشود، از گروه جدا شد و تصمیم گرفت تنها قدم بزند.

بیشتر از حد در جنگل مانده بودند و نزدیک بود خان از خستگی و تشنگی از پا در بیاید. گرمای تابستان تمام جویبارها را خشکانده بود و آبی پیدا نمی کرد، تا اینکه رگه ی آبی دید که از روی سنگی جاری بود. خان شاهین را از روی بازویش بر زمین گذاشت و جام نقره ی کوچکش را که همیشه همراهش بود، برداشت. پرشدن جام مدت زیادی طول کشید، اما وقتی می خواست آن را به لبش نزدیک کند، شاهین بال زد و جام را از دست او بیرون انداخت.

چنگیز خان خشمگین شد، اما شاهین حیوان محبوبش بود، شاید او هم تشنه اش بود. جام را برداشت، خاک را از آن زدود و دوباره پر کرد. اما جام تا نیمه پر نشده بود که شاهین دوباره آن را پرت کرد و آبش را بیرون ریخت. چنگیزخان حیوانش را دوست داشت، اما می دانست نباید بگذارد کسی به هیچ شکلی به او بی احترامی کند، چرا که اگر کسی از دور این صحنه را می دید، بعد به سربازانش می گفت که فاتح کبیر نمی تواند یک پرنده ی ساده را مهار کند.

این بار شمشیر از غلاف بیرون کشید، جام را برداشت و شروع کرد به پر کردن آن. یک چشمش را به آب دوخته بود و دیگری را به شاهین. همین که جام پر شد و می خواست آن را بنوشد، شاهین دوباره بال زد و به طرف او حمله آورد. چنگیزخان با یک ضربه ی دقیق سینه ی شاهین را شکافت. ولی دیگر جریان آب خشک شده بود...

چنگیزخان که مصمم بود به هر شکلی آب را بنوشد، از صخره بالا رفت تا سرچشمه را پیدا کند. اما در کمال تعجب متوجه شد که آن بالا برکه‌ی آب کوچکی است و وسط آن، یکی از سمی ترین مارهای منطقه مرده است. اگر از آب خورده بود، دیگر در میان زندگان نبود. خان شاهین مرده اش را در آغوش گرفت و به اردوگاه برگشت.

دستور داد مجسمه ی زرینی از این پرنده بسازند و روی یکی از بال هایش حک کنند:

یک دوست، حتی وقتی کاری می کند که دوست ندارید، هنوز دوست شماست.

و بر بال دیگرش نوشتند: هر عمل از روی خشم، محکوم به شکست است

 
خدا میبیند ...

روزی به مرحوم آیت ا... بهجت(ره) فرمودند: کتابی در زمینه اخلاق معرفی کنید .

ایشان فرمود:

لازم نیست یک کتاب باشد یک کلمه کافیست که بدانی:

"خدا می بیند"

 
خدایا کمکم کن ...

خدایا!

کمکم کن؛ پیمانی را که در طوفان با تو بستم در آرامش فراموش نکنم...

((همیشه به کسی تکیه کنید که به کسی تکیه نکرده باشد))

 
دروغ ...

((میگن دروغگو دشمن خداست, چقدر دشمن داری خـــــــــــــــــدا...))

دلم برای شیطان میسوزد . . .

                          دروغ نگفت , تظاهر نکرد . . .

                                                         حتی به قیمت اخراجش از بهشت . . .

           

 

 
آشنای غریب ...

چشمهای تو را میشناسم ....

نه از نزدیک ... بلکه از ارتفاعی که همیشه تو در راه کفش هایم سبز میکرد ...

ارتفاعی به اندازه سقوط یک اسکناس ... به خیرگی تو در زل زدنم میان نداشتنهایت ...

به تو که کوتاه قد ترین قلمداد میشوی ... از بس که همه را از پایین نگاه میکنی ...

به کیف مدرسه ام ...که کیفش را تلو تلو میخوری ...


مدرسه اش را که هیچ ... به تو که در اوج کودکی ...

کارتن ها را ندیده میخوابی ... در وسط خیابان ها ...

و آدم به آدم زمزمه میکنی:

                  (( هی لعنتی؟!!!      فقر مرا وزن میکنی ؟؟؟ ))

 
بزرگ شدن ...

چقــــــــــدر ضعیف هستند و البته کوچک!!!

آنهایی که وقتی اشتباه می کنند ،نه توانایی اقرار به اشتباه را دارند و نه قدرت عذر خواهی، اسمش را می گذارند غرور و به آن افتخار می کنند...!

چه حقیرند و چه حقیرانه رفتار می کنند!!!

 

 
سکوت موریانه ...

نعره هیچ شیری خانه چوبی مرا خراب نمیکند !!!

                                                               من از سکوت موریانه میترسم ...

 
توبه

توبه
بعد از 70 سال عبادت ، روزی خدا به فرشتگانش گفت: امشب برای او طعام نبرید، بگذارید امتحانش کنیم آن شب عابد هر چه منتظر غذا شد، خبری نشد، تا جایی که گرسنگی بر او غالب شد.
طاقتش تمام شد و از کوه پایین آمد و به خانه آتش پرستی که در دامنه کوه منزل داشت رفت و از او طلب نان کرد، آتش پرست 3 قرص نان به او داد و او بسمت عبادتگاه خود حرکت کرد.
سگ نگهبان خانه آتش پرست به دنبال او راه افتاد، جلوی راه او را گرفت ...
مرد عابد یک قرص نان را جلوی او انداخت تا برگردد و بگذارد او براهش ادامه دهد، سگ نان را خورد و دوباره راه او را گرفت، مرد قرص دوم نان را نیز جلوی او انداخت و خواست برود اما سگ دست بردار نبود و نمی گذاشت مرد به راهش ادامه دهد. مرد عابد با عصبانیت قرص سوم را نیز جلوی او انداخت و گفت : ای حیوان تو چه بی حیایی! صاحبت قرص نانی به من داد اما تو نگذاشتی آنرا ببرم؟

به اذن خدای عز و جلٌ ، سگ به سخن آمد و گفت: من بی حیا نیستم، من سالهای سال سگ در خانه مردی هستم، شبهابی که به من غذا داد پیشش ماندم ، شبهایی هم که غذا نداد باز هم پیشش ماندم، شبهایی که مرا از خانه اش راند، پشت در خانه اش تا صبح نشستم ... تو بی حیایی، تو که عمری خدایت هر شب غذای شبت را برایت فرستاد و هر چه خواستی عطایت کرد، یک شب که غذایی نرسید، فراموشش کردی و از او بریدی و برای رفع گرسنگی ات به در خانه یک آتش پرست آمدی و طلب نان کردی ...

مرد با شنیدن این سخنان منقلب شد و به عبادتگاه خویش بازگشت و توبه کرد.

 
زیادی صاف بودم ...

زیادی صاف بودم

                              یادم نبود آدم ها در جاده های صاف

                                                                               بیشتر لایی میکشند ...!!!

 
وفادار ...

خیلی حـــــــرف است

وفـــــــــادار دســـــــــت هایی باشی

                                                           که یکبار هم لمســـــشان نکرده ای…

 
باور یک عشق

باور یک عشق

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم. دختر لبخندی زد و گفت ممنونم

تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد.. حال دختر خوب نبود.. نیاز فوری به قلب داشت.. از پسر خبری نبود.. دختر با خودش میگفت : میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی.. ولی این بود اون حرفات. .حتی برای دیدنم هم نیومدی… شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…

چشمانش را باز کرد.. دکتر بالای سرش بود. به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟ دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده. شما باید استراحت کنید.. درضمن این نامه برای شماست..!

دختر نامه رو برداشت. اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد.  بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:

سلام عزیزم. الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام. از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم.. پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم.. امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه. (عاشقتم تا بینهایت)

دختر نمیتوانست باور کند.. اون این کارو کرده بود.. اون قلبشو به دختر داده بود..

آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد.. و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم.... !

 
خدایا مدارا کن ...

خدایـــــــا مـن اگــر بـد کنــم, تــو را بنــده ی دیگــر بسیــار اســت!!!

ولــــی اگـــر تــــو بــا من مــدارا نکنـــی مـــرا خدایــــی دیگـــــر کجـــاست؟

 
خدا عاشقته

خدا عاشقته یه بار بهش گوش کن خسته نشدی از این صداهای اطراف....

اما امروز ( به نقل قول از استادي ) داستان خلقت انسان رو بيان ميکنم و هر انچه از اين به بعد خواهيد خواند ، کلام خداوند است که مي خوانید

و خداوند اين چنين ميگويد که :

اي عزيز دله من ، چرا فکر ميکني که رابطه من با تو اين است
و اکنون با باز گو کردن داستان خلقتت به تو ميگويم که تو کيستي و من کيستم و من چگونه تو را دوست دارم
و اين داستان ، داستان حضرت ادم نيست
داستان توست
خوده تو
روزي که در اين جهان هيچ چيز نبود و فقط من بودم و در يک زماني که نامش را شب قدر نهادم ، تصميم گرفتم که متجلي شوم و بيافرينم جهان با عظمتي را
و در ان شب تقدير کردم که چگونه بيافرينم هستی را
از درياها و کوه ها گرفته تا به خلق انواع حيوانات و در وراي اين زمين ، کهکشانها و منظومه هارا
و هر انچه را که اراده کردم طراحي و خلق کردم
اما وقتي نگاه کردم به اين جهان با عظمت که  حيرت انگيز است از کوچکترين ذره ان ، که اتمي باشد و بزرگترين هاي ان ، که خلق کهکشانها است
ولي بازهم برام اهميتي نداشت و من را ارضا نکرد
و بعد اراده کردم پديده ديگري بيافرينم که در جهان هستي ام يک شاهکار باشد و سر امد همه مخلوقاتم باشد وبه عبارتی دیگر دوست داشتم که يک آيينه اي بيافرينم که هر وقت در اين آينه نگاه ميکنم ، جلوه هاي زيباي خودم را در اين آينه ببينم و تنهايي بودم ، که دوست داشتم معشوقي را بيافرينم ، که هر دم با او معاشقه نمايم
و با چنين احساسي ابتدا " عشق " را به عنوان زيبا ترين پديده جهان افريدم و سپس خود مبتلا شدم و يک عاشق تمام عيار گشتم (البته خدا محل تغییر نیست و این یک اصطلاح است ) و براي معاشقه با محبوبي ، با دستهاي مبارک خودم " تو "را افريدم
سپس انديشه را در ذهن تو تعبيه کردم که تنها تو داري به عنوان فکر، و کاري کردم که اين عزيز خودم هر آنچه را بخواهد و انديشه کند ميتواند بيافريند و من اين گونه خواستم
اما همچنان تو افتاده بودي و هيچ روحي در بدن تو نبود و بايد از جايي  ، روحي را در تو ميدميدم
اما هر چه فکر کردم ، ديدم به اين عزيز دلم ، به اين دردانه ام و به اين محبوبم  ، هيچ روحي زيبنده نيست ، الا روح خودم
و به مصداق " ونفقت فيه من روحي " از روح خودم در تو دميدم
و تو برخواستي

انسان شدي

و به محض اينکه من ، نگاهي به قد و قواره رعناي تو انداختم بي اختيار کلامي بر خود گفتم که براي هيچ کدام از کائنات خودم نگفته بودم و بي اختيار گفتم

" فتبارک الله احسن الخالقين "
 
و وقتي بر خود به خاطر خلقت تو افرين گفتم ، بلافاصله تو را به رخ ملائکم کشيدم و گفتم اي ملائک

" اني جاعلٌ في العقده خليفه "
اي ملائک بياييد من در روي زمين براي خود جانشين افريدم
سجده اش کنيد

و ملائک به پاي تو افتادند و تو را سجده کردند و انجا که از سجده برخواستند ، معاشقه من با تو شروع شد
و من ارام ارام ، در يک روند معاشقه ، اينقدر تو را به خودم نزديک کردم که فاصله من با تو به صفر رسيد و  آنگاه عاشقانه در گوشت نجوا کردم که
" نحن اقرب بکم من حبل الوريد " 
"  ما از رگ گردن به تو نزديک تر شده ايم "

و تو هميشه و همه جا در اغوش پر مهر و محبت مني ، من هيچ گاه در زندگي تو را تنها نخوام گذاشت و همه توجه من به توست و من هر آنچه را که در جهان هستي است به تسخير انديشه هاي تو در اورده ام
" وسخرنا لکم ما في السماوات و ما في الارض "

که اگر خود را بشناسی و باور کنی ، میتوانی هر چیزی را که بخواهی خلق کنی و در این راه تمام کائنات من ، گوش به فرمان تو خواهند بود
و من" تمام ذرات هستي را براي تو آفريدم  و تو را براي خودم "
" خلقت الاشيا و العجلک و خلقتک العجلي "

ولي بدان
که بايد هوشيار باشي و فقط از من بخواهي
و هر چه که بخواهي به تو ميدهم
" ادعوني استجب لکم "

فقط هوشيار باش و انديشه کن  و بدان که تو خود يک خدايي و شباهت تو با من در اين است که اراده کرده ام ،  تو هم مانند من ، هر انچه را که اراده کني ، ميتواني خلق کني
نکند که خود را دست کم بگيري
خودت را باور کن و انديشه کن
اگر هوشيار باشي تمام ذرات جهان گوش به فرمان تو خواهند بود و ميتواني بهترين زندگي را رقم بزني و در نهايت به بهشت خود من بيايي

اين کلام خداوند بود براي من و براي تو

.................

 
(تماما" به نقل قول از استاد گرامي دکتر علي رضا آزمنديان)

 
عشق پنهان

عشق پنهان

حرف دلتو بگو تا دیر نشده

و من اینو می دونستم
وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد .
به اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .
آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت:”متشکرم”.

میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .
تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوستش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از ۲ ساعت دیدن فیلم و خوردن ۳ بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت :”متشکرم ” .
روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت :”قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد” .
من با کسی قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم ، درست مثل یه “خواهر و برادر” . ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ، کنار در خروجی ، ایستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود. آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم ، به من گفت :”متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم ” .
یه روز گذشت ، سپس یک هفته ، یک سال … قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید ، من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره. میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد ، و من اینو میدونستم ، قبل از اینکه خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی ، با وقار خاص و آروم گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی ، متشکرم.
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .
نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه ، من دیدم که “بله” رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد. با مرد دیگه ای ازدواج کرد. من میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو میدونستم ، اما قبل از اینکه بره رو به من کرد و گفت ” تو اومدی ؟ متشکرم”
سالهای خیلی زیادی گذشت . به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی خودش میدونست توی اون خوابیده ، فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند ، یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه،دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته. این چیزی هست که اون نوشته بود:
” تمام توجهم به اون بود. آرزو میکردم که عشقش برای من باشه. اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو میدونستم. من میخواستم بهش بگم ، میخواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه. من عاشقش هستم. اما …. من خجالتی ام … نمی‌دونم … همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره. ….
ای کاش این کار رو کرده بودم ……………..”ا
شاید شبیه قصه ی من باشه : آخه من خجالت می کشم بهت بگم....................

 
گفتگو با خدا

گفتگو با خدا

پرسیدم: بار الهی چه عملی از بندگانت بیش از همه تو را به تعجب وا می‌دارد؟

پاسخ آمد: اینكه شما تمام كودكی خود را در آرزوی بزرگ شدن به سر می‌برید و دوران پس از آن را نیز در حسرت بازگشت به كودكی می‌گذرانید.

اینكه شما سلامتی خود را فدای مال‌اندوزی می‌كنید و سپس تمام دارایی خود را صرف بازیابی سلامتی می‌نمایید.

اینكه شما به قدری نگران آینده‌اید كه حال را فراموش می‌كنید، در حالی كه نه حال را دارید و نه آینده را.

این كه شما طوری زندگی می‌كنید كه گویی هرگز نخواهید مرد و چنان گورهای شما را گرد و غبار فراموشی در بر می‌گیرد كه گویی هرگز زنده نبوده‌اید.

سكوت كردم و اندیشیدم،

در خانه چنین گشوده، چه می‌‌طلبیدم؟ بلی، آموختن ...

پرسیدم: چه بیاموزم؟

پاسخ آمد:
بیاموزید كه مجروح كردن قلب دیگران بیش از دقایقی طول نمی‌كشد ولی برای التیام بخشیدن آن به سالها وقت نیاز است.

بیاموزید كه هرگز نمی‌توانید كسی را مجبور نمایید تا شما را دوست داشته باشد، زیرا عشق و علاقه دیگران نسبت به شما آینه‌ای از كردار و اخلاق خود شماست.

بیاموزید كه هرگز خود را با دیگران مقایسه نكیند، از آنجایی كه هر یك از شما به تنهایی و بر حسب شایستگی‌های خود مورد قضاوت و داوری ما قرار می‌گیرد.

بیاموزید كه دوستان واقعی شما كسانی هستند كه با ضعف‌ها و نقصان‌های شما آشنایند ولیکن شما را همانگونه كه هستید و دوست دارند.

بیاموزید كه داشتن چیزهای قیمتی و نفیس به زندگی شما بها نمی‌دهد، بلكه آنچه با ارزش است بودن افراد بیشتر در زندگی شماست.

بیاموزید كه دیگران را در برابر خطا و بی‌مهری كه نسبت به شما روا می‌دارند مورد بخشش خود قرار دهید و این عمل را با ممارست در خود تقویت نمایید.

بیاموزید كه دو نفر می‌توانند به چیزی یكسان نگاه كنند ولی برداشت آن دو هیچگاه یكسان نخواهد بود.

بیاموزید كه در برابر خطای خود فقط به عفو و بخشش دیگران بسنده نكنید، بلکه تنها هنگامی كه مورد آمرزش وجدان خود قرار گرفتید، راضی و خشنود باشید.

بیاموزید كه توانگر كسی نیست كه بیشتر دارد بلكه آنكه خواسته‌های كمتری دارد از همه توانگرتر است.

به خاطر داشته باشید كه مردم گفته‌های شما را فراموش می‌كنند و همین مردم اعمال شما را نیز از یاد خواهند برد ولی، هرگز احساس شما نسبت به خویش را از خاطر نخواهند زدود.

 
دلتنگم ...

دلتنگ كودكيم هستم...

يادش بخير

                        قهر ميكرديم تا قيامت...

                                                                   و لحظه اي بعد قيامت ميشد...

 
نکات جالب برای ازدواج در سنین مختلف!!!

اطلاعات زیر،‌حاصل یك تحقیق بر روی یك گروه میلیونی از دختران ایرانی است كه در آن رابطه‌ی بین سن و معیار ازدواج مورد بررسی قرار گرفته است. 

1۸ الی ۲۰ سالگی:
 
حداقل لیسانس داشته باشد،قدبلند،‌خوش بر و رو،‌ خوش تیپ،‌ خوشمزه!،‌ پولدار،‌دارای ماشین (حداقل 206)،‌ترجیحا خارج رفته. 

۲۱ الی ۲۴ سالگی:
 
حداقل فوق دیپلم داشته باشد،‌قد متوسط هم اشكال ندارد، قیافه چندان مهم نیست، تیپ معقولانه، بداخلاق نباشد،‌دارای ماشین (حداقل پراید)، خارج رفته ‌نرفته فرقی ندارد. 

۲۵ الی ۲۹ سالگی:
 
مدرك تحصیلی چندان مهم نیست،‌كار داشته باشد كافیست، قدش خیلی كوتاه نباشد ترجیحا، مهم سیرت است نه صورت!، آدم نباید ظاهربین باشد،‌ دست بزن نداشته باشد همین، ماشین نداشت اشكال ندارد ولی قول بدهد بعدا بخرد. 

۳۰ الی ۳۵ سالگی:
 
مدرك اصلا مهم نیست فقط سواد خواندن و نوشتن داشته باشد كفایت می‌كند، كار داشته باشد، قدش اصلا اهمیت ندارد،‌مهم فهم و شعور است. 

۳۶ الی ۴۰ سالگی:
 
كار داشته باشد كافیست،‌فهم و شعور هم ترجیحا داشته باشد.

۴۱ الی ۵۰ سالگی:
مذكر باشد كفایت می‌كند!
 
۵۰ الی آخر:
در حال حاضر مشترك مورد نظر در دسترس نمی‌باشد/ نو ریسپانس تو پیجینگ! 

در پایان به پسران محترم و عزیز توصیه می‌شود:
توصیه : با توجه به بالا رفتن سن ازدواج دختران كه میانگین آن نزدیك به سی سال است ، زیاد خودشان را برای ادامه‌ی تحصیل، مشكل سربازی،خرید منزل،‌ماشین،‌موبایل و غیره اذیت نكنند؛ چرا كه هم عجله كار شیطان است و هم طبق آمار فوق،‌طرف همینجوری از شما راضی است و نیازی به زحمت اضافه نمی‌باشد!
 
آموزش جالب و تضمینی برای اذیت کردن دیگران

 دوستان گلم این مطلب فقط جنبه طنز داره لطفا جو گیر نشوید ...
 
چند دستور العمل مجرب:

سر نمکدونو نیمه باز کنید بذارین سرسفره..

هرکسی رو دیدین خواست بره سفر ، سوزن هر چهار چرخشو نیمه باز کنید که آروم آروم بادش خالی بشه ..

هرجا قفلی دیدین چوب کبریت تو سوراخ کلیدش فرو کنین، چسب دوقلو هم بد نیست..

بندکفشای همسایه هاتونو گره بزنین ..

به بالای پشت بام رفته ودیش همسایه رو با تمام قدرت بچرخانید..

هنگام بیرون رفتن از خانه فیوز برق همسایه ها را بپرانید ..

کفشهای همسایه رابه دم در همسایه دیگر انتقال دهید..

تو کلاس قبل از اومدن بچه ها جلوی میز معلم روغن بریزید .

هنگام راه رفتن سعی کنید پشت کفش مردم رو با نوک کفشتون بزنید. هر چه بیشتر کفش مردم رو از پا در بیارید،
امتیاز بیشتری می گیرید.

بفهمید برنامه مورد علاقه دوستانتون کی شروع می شه، چند دقیقه بعد از شروع برنامه بهش بزنگین

اگرمی خواهید دیگران را هرس بدهید …

۱-قبل از شروع امتحان از اطرافیانتان چند تا سوال پیچیده که در پاورقی بوده بپرسید… بعد وقتی همه رو به جون هم انداختید با خیال راحت برای امتحان تمرکز کنید..

۲-وقتی زنگ آیفون را میزنید و در را برایتان باز می کنند دوباره زنگ بزنید و بگویید: ممنون! باز شد!

۳-وقتی میخواهید تلویزون رو خاموش کنی صداشو تا آخرین شماره ببرید بالا تا نفر بعدی که میاد روشن کنه….

از یکی تو خیابون آدرس بپرسی,همین که خواست جواب بده گاز بدی بری

این یکی بیشتر واسه خانوما کاربرد داره.

چادر سرتون کنین رو بگیرین برین تو خیابون به خانومای بد حجاب تذکر بدین. سکته می کنن

یه آگهی استخدام از طرف یه شرکت معتبر با مدت تماس یک هفته تو روزنامه بدین شمارشم بذارین.

ﺗﻮﯼ ﺗﺎﻛﺴﯽ ﺍﮔﻪ ﻛﻨﺎﺭﺕ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻛﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﯿﻦ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺑﺸﯿﻦ ، ﺑﻬﺶ ﺑﮕﯿﻦ ﻣﮕﻪ ﻧﻤﯿﺎﯼ ؟
ﺍﻭﻥ ﻫﺎﺝ ﻭ ﻭﺍﺝ ﺷﻤﺎ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﻛﻨﻪ .
ﺑﻬﺶ ﻓﺮﺻﺖ ﻧﺪﯾﻦ ﻭ ﺑﮕﯿﻦ : ﭼﻪ ﺯﻭﺩ ﺟﺎ ……ﺯﺩﯼ؟
ﺑﻌﺪﺵ ﺩﺭ ﺗﺎﻛﺴﯽ ﺭﻭ ﺑﺒﻨﺪﯾﻦ ﻭ ﺑﺮﯾﻦ

اگر کسی توی خیابون تف انداخت بلافاصله صورتتون رو بگیرید و بگید «اخ» (یعنی آب دهن طرف افتاد رو صورتت و میتونید دعوا راه بیاندازید).

قبل از اینکه قربانی بره حموم برید تو حموم سر دوش رو باز کنید(قسمتی که پیچی هست) بعدش تا اونجایی که میشه کره بچپونید توش ولی حواستون باشه زیاد نریزین که سوراخاشو بند بیارید...
حوب حالا ببندینش و منتظر شید طرف بیاد دوش اب گرم بگیره و حسابی چرب بشه

روی دیوار سفید خونه همسایه با حروف بزرگ بنویسید: لطفا اینجا چیزی ننویسید

یه مردم آزاری تو روزای امتحان اینکه تو برگه پاسخنامه جوابهارو در هم بنویسی ,بیچاره استاد هی از این صفه به اون صفه می کنه دنبال جواب سوال ۳

توی فروشگاه بارکد همه چیزهایی را که برداشتین رو خط خطی کنید تا اسکن نشه

بچه ها هروقت رفتید سینما فیلمای عشقولانه و احساسی ، یه کوکا کولا ۲٫۲۵ لیتری ببرین با خودتون هر ۵ دقیقه یبار یه قلپ نوشابه یه عاروق مشتی … فیلمو اختصاصی ببینین لذذذتشو ببرین !!!!!

با سارایدار مدرسه رفیق بشید تا وقتی بفهمید سیگار مورد علاقش چیه بعد یک نخ بخرید و توش سیگارت کار بذارید و بهش تعارف کنید .البته طرف زیاد پیر نباشه که ممکنه منجر به مرگش بشه

یک شب به دوستت زنگ بزن بگو من برادر فلانی ( دوست دختر طرف ) هستی و یهو سر فحش و بکش بهش اینقدر گیج می شه صدای شمارو تشخیص نمی ده فردا که باهاش بودی حرف و بکش طرف دوست دخترش . از صدای لرزیدن دست و پاش از خنده خودت و خیس می کنی

اگه صندلی شاگرد جلویی فلزی باشه خوراک گرفتن فندک زیرشه

یک آچارآلن(نوعی ابزار)ببرید مدرسه تو زمستون پیچ رادیاتور شوفاژ و شل کنید . ظرف ۱۵ دقیقه کلاس تبدیل به سونای بخار می شه

وقت خلوتی مدرسه تمام پلاکاردهای بالای سر دفاتر مثل مدیر و معاون و آبدارخونه و.. باهم عوض کنید فردا صدای خنده هاش میرسه

تو جمعی که وارد شدین سخت با بقیه روبوسی و سلام تعارف کنین بعد بگین این آنفولانزای نوع A هم مریضی کثیفیه ها ،‌چند روزه مارو از پا درآورده !!!!!

برین سوپر مارکت و یه تخم مرغ بگیرین دستتون و از فروشنده بپرسین این تخم مرغ تضمینیه؟ طرف هم که فکر میکنه کیفیتشو میگی میگه آره . شما هم وسط مغازه وایسین و تخم مرغ رو ول کنین رو زمین و بگین واااااااااااااااااای این که شکست. و سریع از محل حادثه فرار کنین.

چند تا از همکارات میخوان فقط دو سه ساعت اضافه کاری کنند و تو هم داری میری خونه.
بدون اینکه به کسی بگی از تلفن شرکت زنگ بزن به یه رستوران گرون قیمت و این که میگم سفارش بده:
۱- چلوکباب زعفرانی وِیژه سلطانی……. به تعداد……. پرسی ۲۰٫۰۰۰ تومان
۲- سالاد فصل وِیژه………. به تعداد………… ظرفی ۳۰۰۰ تومان
۳- نوشابه خارجی………… به تعداد………… هر عدد ۲۵۰۰ تومان
۴- نوشابه خانواده…. مشکی…. به تعداد………… هرعدد ۸۰۰ تومان
چیز دیگه هم نیاز بود خودت سفارش بده

توکلاس توپ کاغذی درست کن هی بزن به بچه ها بعد یک گلوله کاغذی و فشرده کن و توش و پر از سوزت ته گرد کن و اونو خیلی آروم لای یک توپ بزرگتر بذار و زیاد مچالش نکن. وقتی بچه ها از اون توپ بازی قبلیت حسابی حرسی شدن این توپ آماده شدرو بزن تو سر کسی که ازش متنفری اونم تا بهش می خوره برش می داره می خواد خوب مچالش کنه و بزنه بهت . طفلک نمیدونه توی اون توپ چندتا سوزن منتظرشن. ماکه حال کردیم شمام امتحان کنیدو ببینید.
 
شب امتحان در خوابگاه دختران و پسران

خوابـگاه دخــتـران ( شب )

سکـانس اول:

(دخــتری به نام «شبنم» با چـند کتـاب در دسـتش وارد واحــد دوستش «لالـه» می شود و او را در حــال گریه می بیــنـد.)

شبنم:ِ وا!... خاک بـرسرم! چــرا داری مثــل ابـر بهـار گریـه می کـنی؟!

لالـه: خـدا منـو می کشـت این روزو نـمی دیدم. (همچـنان به گریـه ی خود ادامــه می دهـد.)

شبنم: بگـو ببـینم چی شـده؟

لالـه: چی می خواســتی بشـه؟ امروز نـتیجه ی امتـحان <آناتومی!!!> رو زدن تــو بُــرد. منــی که از 6 مـاه قبـلش کتابامـو خورده بــودم، مـنی که بـه امیـد 20 سر جلـسه ی امتحــان نشـسته بودم، دیــدم نمــره ام شـده 19!!!!!! ( بر شـدت گریه افزوده می شــود)
شبنم: (او را در آغــوش می کشـد) عزیـزم... گـریه نـکن. می فهـممت. درد بـزرگیــه! (بغـض شبنم نیز می ترکـد) بهتـره دیگـه غصه نخـوری و خودتـو برای
امتحـان فـردا آمـاده کنـی. درس سخت و حجیــمیـه. می دونی کـه؟

لالـه: (اشک هایش را آرام آرام پـاک می کنـــد) آره. می دونـم! امـا من اونقــدر سـر ماجـرای امـروز دلم خـون بـود و فقط تونـستم 8 دور بخـونم! می فهـمی شبنم؟فقط 8 دور... (دوبـاره صـدای گریـه اش بلـند می شود) حالا چه جــوری سرمـو جلوی نـازی و دوستـاش بلـند کنـم؟!!

شبنم: عزیزم... دیگــه گریه نکن. من و شهــره هم فقط 7 - 8 دور تـونســتیم بخـونیم! ببـین! از بـس گریه کردی ریـمل چشمــای قشـنگ پاک شـد! گریـه نکن دیـگه. فکـر کردن به ایـن مســائل کـه می دونـم سخــته، فایده ای نـداره و مشــکلـی رو حـل نـمی کنـه.

لالـه: نـمی دونـم. چـرا چنـد روزیـه که مثـل قدیم دلـم به درس نـمیره. مثـلاً امـروز صبــح، ساعـت 5/7 بیـدار شـدم. باورت مـیشه؟!

(در همیــن حال، صـدای جیــغ و شیـون از واحـد مجـاور به گوش می رسـد. اسـترس عظیـمی وجـودِ شبنم و لالـه را در بر می گیــرد! دخـتری به نـام «فرشــته» با اضـطراب وارد اتـاق می شـود.)

شبنم: چی شـده فرشــتـه؟!

فرشــته: (با دلهــره) کمـک کنیـد... نـازی داشت واسـه بیــستمـین بـار کتــابشـو می خـوند که یـه دفعــه از حـال رفت!

شبنم: لابــد به خـودش خیلی سخــت گرفته.

فرشــته: خب، منــم 19 بـار خونـدم. این طـوری نـشدم! زود باشیــد، ببـریـمش دکتــر.

(و تمــام ساکنـین آن واحـد، سراسیـمه برای یاری «نــازی» از اتـاق خارج می شـونـد. چـراغ ها خامـوش می شود.)

خوابــگاه پســران (شـب)

سکــانـس دوم:

(در اتـاقی دو پـسر به نـام های «مهـدی» و «آرمــان» دراز کشــیده انـد. مهـدی در حال نصـب برنـامه روی لپ تـاپ و آرمـان مشغــول نوشــتـن مطالبی روی چـند برگـه است. در هـمین حـال، هم واحدی شـان، «میـثــاق» در حـالی که به موبایـلش ور می رود وارد اتــاق می شـود)

میثـــاق: مهـدی... شایـعه شـده فـردا صبــح امتـحان داریـم.

مهـدی: نـه! راســته. امتـحان پایــان تــرمه.

میثــاق: اوخ اوخ! مــن اصـلاً خبـر نـداشـتم. چقـدر زود امتـحانا شـروع شــد.

مهـدی: آره... منــم یه چنـد دقـیقه پیـش فهمـیدم. حالا چیــه مگـه؟! نگـرانی؟

میثــاق: مـن و نـگرانی؟ عمــراً!! (بـه آرمــان اشــاره می کنـد) وای وای نیگــاش کـن! چه خرخـونیــه این آقـا آرمـان! ببیــن از روی جـزوه های زیـر قابلمــه چه نـُـتی بـر می داره!!

آرمـــان: تـو هم یه چیزی میگــیا! ایـن برگـه های تقـلبه کـه 10 دقیـقــه ی پیـش شـروع به نـوشتـنــش کردم. بچه های  کلاس مـا که مثـل بچه های  شما پایـه نیســتن. اگـه کسی بهت نـرسوند، بایــد یه قوت قلــب داشته باشی یا نـه؟ کار از محکـم کاری...

مـهدی: (همچــنان که در لپ تاپــش سیــر می کنـد) آرمــان جـون... اگه واسـت زحمـتی نیست چنـد تا برگـه واسه مـنم بنـویس. دستـت درست!

در همیـن حــال، صـدای فریـاد و هیاهـویی از واحـد مجـاور بلـند می شود. پسـری به نـام «رضـا» با خوشحـالی وسط اتـاق می پـرد)

میـثــاق: چـت شده؟ رو زمــین بنـد نیـستی!

رضــا: پرسپولیس همین الان دومیشم خورد!!!

مهـدی:اصلا حواسم نبود.توپ تانک فشفشه..... .!!!

(و تمــام ساکنیـن آن واحـد، برای دیـدن ادامـه ی مسـابقـه به اتاق مجـاور می شتـابنـد. چراغ هـا روشــن می مانند.!)

 
تفاوت گفتاری پسر و دختر در پای تلفن

 تفاوت گفتاری پسر و دختر در پای تلفن

گفتگوی دو دختر پای تلفن:

سلام عشقم، قربونت برم. چطوری عسل؟ فدات شم… می بینمت خوشگلم… بوس بوس بوس

گفتگوی دو پسر پای تلفن:

بنال… بوزینه مگه نگفتی ساعت چهار میای؟ د گمشو راه بیفت دیگه کره خر

بعد از قطع کردن تلفن :
دخترها:

واه واه واه !!! دختره ایکبیریه بی فرهنگ چه خودشم میگیره اه اه اه انگار از دماغ فیل افتاده حالمو بهم زد
پسرها:
بابا عجب بچه باحالیه این ممد خیلی حال میکنم باهاش خیلی با مرامه!!

 
دخترها و زن هارو بیشتر بشناسیم!!!

زنان به خوبي مردان ميتوانند اسرار را حفظ كنند ولي به يكديگر مي گويند تا در حفظ آن شريك باشند.

دخترا به پنج گروه اصلي تقسيم ميشن:

گروه اول دخترائي هستند كه پسرا رو بدبخت ميكنن! گروه دوم دخترائي هستند كه اشك پسرا رو در ميارن! گروه سوم دخترائي هستند كه جوون پسرا رو به لبشون ميرسونن! گروه چهارم دخترائي هستند كه كاري ميكنن پسرا روزي 18 بار‌آرزوي مرگ كنن! گروه 5 دخترائي هستند كه به اشتباه فكر ميكنن جزو هيچكدوم از گروههاي بالا نيستن!!!

فرهنگ لغات زنان:

1. آره يعني نه 2. نه يعني آره 3. ما با يد با هم حرف بزنيم يعني بشين فقط گوش کن 4. هر کار دوست داري بکن يعني بکن ولي بعد دهنت سرويسه 5. چقد منو دوست داري ؟ يعني يه گندي زدم مي خوام بگم 6. دو دقيقه ديگه حاضرم يعني دو ساعت علافي

بهانه ي دخترا:

1 - فاصله سني مون خيلي زياده(يعني خيلي از مرحله پرتي) 2 - من به تو علاقه به اون صورت ندارم (يعني خيلي بد هيکلي) 3 - من الان تو موقعيت بدي هستم (يعني دلم يه جا ديگه گيره) 4 - تقصير تو نيست تقصير منه (يعني عجب غلطي کردم با تو دوست شدم) 5 - من تو دوستيمون از هيچ کاري دريغ نکردم (يعني هر غلطي خواستم کردم) 6 - ديروز يه خواستگار دکتر داشتم (يعني زودتر بيا منو بگير )

زنها دو وقت گريه مي کنن:

1- وقتي فريب مي خورن ! 2- وقتي مي خوان فريب بدن

مذيت مذکر بودن:

1- دختر نيستيد 2 - هميشه خودتون هستيد(100 مدل آرايش نمي کنيد) 3 - فقط شما مي تونيد رئيس جمهور بشيد 4 - فقط شما مي تونيد بريد ورزشگاه آزادي و فوتبال ببينيد 5 - براي دعوا کردن به بابا يا داداش بزرگتر احتياج نداريد 6 - توي اتوبوس جاي بيشتري نسبت به دخترا داريد 7 - در کمتر از 10 دقيقه مي تونيد دوش بگيريد 8 - هر جور که حال کنيد لباس مي پوشيد 9 - در کمتر از 2 دقيقه لباس مي پوشيد و آماده مي شيد 10 - و مهمتر از همه اينکه شما هيچ وقت نمي ترشيد...

 
حیوانات در حال انقراض 4

برای دیدن عکس های بیشتر در مورد حیوانات در حال انقراض بر روی ادامه مطالب کلیک کنید.
 
خرس قطبی(راسپوتین)
 
  خرس گریزلی
 
پلنگ

ادامه مطلب
 
حیوانات در حال انقراض 3

برای دیدن عکس های بیشتر و همچنین توضیحات کامل تر در مورد حیوانات در حال انقراض بر روی ادامه مطالب کلیک کنید.

پلنگ برفی

مارخور

فلامینگو


ادامه مطلب
 
حیوانات در حال انقراض 2

برای دیدن عکس های بیشتر و همچنین توضیحات کامل تر در مورد حیوانات در حال انقراض بر روی ادامه مطالب کلیک کنید.

نسل کبوتر تاجدار در خطر است

پرخواب‌ترین حیوان استرالیایی در معرض خطر

بزرگترین طوطی جهان در خطر انقراض



ادامه مطلب
 
حیوانات در حال انقراض

برای دیدن عکس های بیشتر و همچنین توضیحات کامل تر در مورد حیوانات در حال انقراض بر روی ادامه مطالب کلیک کنید.

ببر بنگال

فیل‌های آسیایی
گوریل

 


ادامه مطلب
 


همیشه با کسی درد دل کنید که دو چیز داشته باشد...!!! یکی درد دیگری دل


$~*~$~*~$~*اشکور*~$~*~$~*~$
معرفی اشکور
عکس هایی از اشکور
محصولات اشکور
داستان ها و افسانه های اشکور
جاذبه های زیارتی و سیاحتی اشکور
عجایب هفتگانه اشکور
تقسیمات و جمعیت اشکور
غذا های گیلانی
مطالب مفید برای اشکوری ها
آدرس تمامی وب هایی که به اشکور مربوط میشود
___________________________________
$~*~$~*~$~*عجایب*~$~*~$~*~$
عجیب ترین مرگ ها
عجیب ترین طلاق ها
عجیب ترین قوانین دنیا
عجیب ترین ازدواج ها
عجایب هفت گانه
___________________________________
$~*~$~*~$~*حیوانات*~$~*~$~*~$
تصاویر زیبا از دنیای حیوانات
حیوانات در حال انقراض
___________________________________
$~*~$~*~$~*عکس*~$~*~$~*~$
احساسی
___________________________________
$~*~$~*~$~*سرگرمی*~$~*~$~*~$
خطای دید
طنز
لیست کامل ضرب المثل های ایرانی
سوپرایز
حیوان روز تولد
روانشناسی سازها
___________________________________
$~*~$~*~$~*داستانک*~$~*~$~*~$
داستان های زیبا,پندآموز,عاشقانه,عارفانه
___________________________________
$~*~$~*~$~*بخوانید و بدانید*~$~*~$~*~$
بهترین زمان برای ازدواج

 

~*$*~ یاسین ~*$*~

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان سرزمین رازها و آدرس eshkevar.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





فروش لایک گوگل
سامانه پيامك رايگان اس ام اس
دخترررررررر...رو عشقه
اسلام ، یگانه مکتب منجی بشریت
آداب ازدواج
فقط چند لحظه به من فکــر کن
قضاوت
دخمل خوب
رویای خیس
گل مریم
جاویدان
بغض..... (به خاطر دل خودم)
استقلال.تاج کبیر اسیا
کاغذ مچاله
نمکدون
ملکه جنوب
دخترونه
{جایی برای احساس}
دانلود و سرگرمی
**فتوبلاگ**
⎝⓿⏝⓿⎠ AREZO ⎝⓿⏝⓿⎠
عاشقانه
مطالب آموزشی درباره شطرنج
جهانگرد خاص
سرپناه عشاق
پاسخ به شبهات دینی
یه وبلاگ باحال دانشجویی
معمار کوچولو
خورسید شیعه
ردیاب جی پی اس ماشین
ارم زوتی z300
جلو پنجره زوتی

 

 

او به تو مي انديشد....
کودکانه بباز....
چه کردی...
خوش شانسي؟ بد شانسي؟ کسي چه مي‌داند؟
بازی....
درخت خشک ...
به سلامتی ....
یادم باشد ....
عکس هایی از یاسین (مختص دوستان نزدیک)
چراغ همسایه ....
با حسین بودن ...
زیبایی افکار ...
اعتماد ...
سکوت ...
صدای قلب ....
انسانیت ....
آموزش انسانیت+عکس
دلم غرق آرزوست ...
روانشناسی سازها
حیوان روز تولد
بهترین زمان برای ازدواج
فقط خدا ...
من به آن محتاجم ...
کشتی گیله مردی
آدمیت ...
عاشقترین مرد دنیا ...
نامه عارفانه مادری به دخترش
چنگیز خان مغول و شاهین پرنده
خدا میبیند ...
خدایا کمکم کن ...
دروغ ...
آشنای غریب ...
بزرگ شدن ...
سکوت موریانه ...
توبه
آدرس تمامی وب هایی که به اشکور مربوط میشود
زیادی صاف بودم ...
وفادار ...
باور یک عشق
خدایا مدارا کن ...
خدا عاشقته
عشق پنهان
گفتگو با خدا
دلتنگم ...
نکات جالب برای ازدواج در سنین مختلف!!!
آموزش جالب و تضمینی برای اذیت کردن دیگران
شب امتحان در خوابگاه دختران و پسران
تفاوت گفتاری پسر و دختر در پای تلفن
دخترها و زن هارو بیشتر بشناسیم!!!
حیوانات در حال انقراض 4

 

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی